شلوووووووووووووووووووووووووم
املوز میخوام یکی از جاهای ترسناک دنیا رو معرفی کنم(البته تو وب قبلیم معرفیش کردم اما دلم نیومد دوستای جدیدم از این جای باحال خفر نداشته باشن)
پس امروز قراره یکی از ترسناک ترین جاهای دنیا رو معرفی کنم اگه گفتید کجا
معلومه دیگه مدرسمون
خب از در مدرسه شروع می کنیم
در مدرسه:دروازه سایه ها
اسم مدرسه:مدرسه ی جن زده
حیاط مدرسه: جزیره مردگان
نمازخونه: دره نالان
حوض مدرسه: دریاچه اشک
دستشویی مدرسه: شهر موش ها
سالن ورزش: آخرین نبرد
کارگاه: مهمانی درمهتاب
ساختمون مدرسه: کوهستان شبح
پشت ساختمون: به زیر زمین نزدیک نشو( هیچ وقت نمیذارن بریم اونجا)
راهروها:هزار توی هیولا
کلاسامون:دره گمشدگان
دفتر معلم ها:سرزمین سایه ها
اتاق کامپیوتر:جنگل سکوت
کتابخونه:جزیره اسرار آمیز
آزمایشگاه:سیرک عجایب
اتاق پرورشی:غاروحشت
اتاق تکنولوژی:جزیره توهم
مدیر(اعظم) : ارباب سایه ها
دفتر اعظم:خانه مرگ
صدای اعظم:فریادی از تاریکی
دفتر:دخمه خونین
ناظم( حمی): جانور خبیث
صدای حمی: نعره گربه
ایزما: کفتار پیر
آزمونای صبحگاهی: آزمون های مرگ
کثیر(ناظم):شاهزاده اشباح
نعیم(ناظم): دستیار شبح
غفور(ناظم): اژدهای سرما خورده
آنتن کلاس: ماسک شبح زده
بچه ها: دختران سرنوشت
زنگ تفریح: سفر تک نفره
زنگ آخر:بازگشت به دل
بازی نوشت : دوشت دالم بچه باشم برم تو حیاط آب بازی
شلوووووووووووووم
خوفین؟
من ؟.....ایششششششش اصلا خوف نیستم.اینترنتمون قاطیده حسابی .فک کنم مودم گرامی رو به موت می باشد.
یه خفر جدید:شاید جمعه ی هفته دیگه بلیم شمال.
توجه نوشت:برام فرقی نمی کنه 1 دونه لینک داشته باشم یا 100 تا ،فقط دوس دارم آدمای بامعرفت تو لینکام باشن.قرار بود بی معرفتا رو پاک کنم اما فهلا بی خیال میشم تا وختی که از شمال بر می گردم.اونوقت هر کی نیومده باشه می پاکم.(به همین آسونی)
یه سوال:تا حالا شده به یه پسر چند تا فحش خیلی بد بدی(مثلا:ک...،د...یا ب...)بعد اون به جای اینکه بهت فحش بده بگه ببخشین؟یا هرچی از دهنت در میاد بهش بگی بعد اون فقط بخنده؟
چند لوزه نمی دونم چی بنویسم.
یه داستان میذالم حتما بخونید.خیییییییییلی قشنگه از دستش ندید.
داستان عشق علی و مریم
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم. دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ...........
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند
منم وختی داستانو خوندم همین شلکی شدم.
شلوووووووووووووووووم
املوز فقط میخوام قسمت اول داستانمو بذارم.
حتماً نظرتونو درباره داستانم بگید(برام خیلی مهمه)
آسمان بی ستاره(قسمت اول)
تیغ رو محکم تو دستم نگه داشتم.اشک توی چشام جمع شده همه چیزو تار میبینم.
برای چی بهم نگفته بودن؟چجوری دلشون اومده بود چهار سال تمام فریبم بدن و به روی خودشون نیارن.از چی میترسیدن؟
چرا نباید حقیقتو می فهمیدم؟چرا باید کسی رو که تک تک سلولهام عشقشو فریاد میزدن پیش من به یه آدم رذل وپست تبدیل کنن؟
با تمام وجود فریاد می زنم:چرا؟چرا؟چرا؟
اما کسی نیست که جوابم رو بدهو تنها جوابی که به سوالام داده میشه انعکاس صدامه که بعد از برخورد به کاشی های سفید حموم مثل سیلی به صورتم برخورد می کنه .
انگار جوابی برای این سؤالات نیست .حالا تیغ رو نزدیک دستم گرفتم. درست روی مچ دست چپم. اما نه ،نمی خوام ،حداقل تا موقعی که یه بار دیگه خاطراتمو ببینم هر چه قدر هم که بازیگرای فیلم دردناک زندگیم آدمای دروغگو و پستی باشن.چشمامو می بندم شاید این اخرین باری باشه که اونارو می بینم.آدمایی که اگه الآن روبروم بودن قبل از کشتن خودم اونارو می کشتم که دیگه نتونن با زندگی کسی بازی کنن.
******
-اَه خاله خسته شدم.بسه دیگه چقدر ازم کار می کشی.
-یعنی چی خسته شدم.تو دیگه بزرگ شدی ،خانوم شدی ،باید کمک کنی دیگه.
- اوه ،یه جوری می گی بزرگ شدی انگار 30 سالمه،آخه من تازه 16 سالن تموم شده.
- خُب باشه ، 16 سال کمه؟ فکرکردی هنوز بچه ای؟ پاشو ،پاشو تنبل خان که کلی کار داریم.
مامانم ملحفه به دست وارد اتاق شد و گفت:اِ شما دوتا که وایستادید . پاشید به کاراتون برسید.
- به این دختر تنبلت بگو که از صب تا حالا داره یه ریز غر می زنه حالا خوبه کاریَم نمی کنه وگرنه که واویلا.
مامانم یه نگاه به من انداخت و گفت:چی شده نازنین جان؟
- آخه مامان تو یه چیزی بگو،همه ی کارای سختو انداختید گردن من .مادر جون هم که همش میگه اینو ببر اون ور اونو بیار این ور .خب حداقل تصمیمشو بگیره بعد به من بگه که جابجاشون کنم،به خدا کمرم شکست.
مادرجون عینکشو روی چشمش جابه جا کرد و گفت: وا! نازی جان تو هم یه حرفایی میزنی ها،باید جابه جاشون کنی تا من ببینم که خوبه یا نه وگرنه چجوری تصمیم بگیرم؟
مامانم که دید واقعاً خسته ام گفت :بیا تو این ملحفه هارو تا کن، من اینارو جا به جا می کنم.
مادرجون خطاب به خالم گفت:پریچهر جان تا پریوش این ها رو جا به جا می کنه ،اون قاب عکسارو پاک کن مادر ،خیلی خاک گرفته.
بعد به من گفت:نازنین جان تو هم بعد از اینکه اینارو تا کردی بروحیاط به پریناز کمک کن ،گناه داره،دست تنهاست.
پریناز دخترِ خاله پریچهر بود .فاصله ی سنیمون فقط دوماه بود به خاطر همین خیلی باهم جور بودیم.خونواده ی ماهم که پری هارو ردیف کرده بود.آدم تو روز اینقدر پری میبیه که سرش گیج میره.خلاصه کارم تموم شد و رفتم تو حیاط. پریناز حواسش به گلها بود .یواش رفتم پشتشو گفتم:پخخخخخخخخخخخخخخخ که یکدفعه 1متر پرید هوا و داد زد:زهرمارو پخ جای خسته نباشیدته؟
- خسته نباشید برای چی؟ نشستی اینجا و داری خاک بازی می کنی .
- خاک بازی نه خانومِ بی سواد ،دارم گل می کارم.تو که طبع لطیف نداری بیخود می کنی نظر میدی.
- آهان ،اونوقت این طبع لطیفِ خاک بازی تو چیه که ما نمیدونیم؟
- اولا ً طبع لطیف گلکاری نه خاک بازی دوماً برای اینکه دو هفته بیشتر تا عید نمونده و وای وقتی بهار بشه چه گلای نازی در بیاد.
بقیش باشه واسه بعد
بوس بای
شلوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم
خداحافظ
چرا؟چون دالم میلم شمال.
تو مدت آپ نمی کنم اما سر می زنم.
با نظراتون بترکونید
دلم برای همتون می تنگه بسیااااااااااااااااااااااااار.
بوس
بای
دورم ز تو ای خسته ی خوبان چه نویسم
من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم
ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد
با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم
سلام به دوستان گل و جوجو جون
دلم براتون تنگ شده بود آخه چند وقت نبودم . جوجو کله ات رو کار ننداز . بهزادم
دوستان و خوانندگان عزیز این یک شکست عشقی نیست فقط کمی دلمان برای
جوجو تنگ شده بود شعر بالا یه دفعه برای ابراز احساسات اومد دیگه..........
دیگه نمی دونم چی بنویسم فقط امدم یه سری زده باشم و جوجو فکر نکنه بی
معرفتم سر بهش نمی زنم . دلم برای همتون تنگ می شه . در ضمن جوجو خان
تویی که انقدر از سوغاتی نیاوردن من گله کردی ببینم خودت برام چی میاری .
تازه من عیدهم از اصفهان که رفته بودیم مسافرت برات سوغاتی اون تابلو ی
لیلی و مجنون رو آوردم یادت که هست .
اوه نسرین داره میاد همتون رو دوس دارم .
بوس بوس بوس
بای
ساقی و مطرب و می محیاست ولی
عیش بی یار محیا نشود یار کجاست
سلام دوستان عزیز . سلام جوجو بی معرفت . بابا دلمون واست تنگ شده .
خودت که رفتی شمال منم شماره ات رو ندارم لا اقل تو که شماره ی من رو داری یه زنگ به این عاشق دلسوخته بزن
البته بی زحمت ها .
خوب دوستان گل من از همتون به خاطرکامنت های فوق العاده تون تشکر می کنم .
لا اقل شما مثل جوجو ی ما بی معرفت نیستید .
دیگه چیزی به ذهنم نمی رسه الان هم می خوام برم کلاس دیرم می شه . همتونو دوس دارم .
از راه دور می بوسمتو ن
و
بای
شلوووووووووووووووووووووووووووووووم
بالاخره بعد دو ماه اومدم با کلی خفر و خاطله که تعریف کلدنش کلی طول می کشه البته من که کم نمیالم.
وااااااااااااااااااااای که چقدل دلم برای دوکس جونیام تنگولیده بود.
آهان یادم لفته بود دیلوز ترشیف آوالدیم از شمال برای بهزادم هیچی سوغاتی نخلیدم .(حقشه بچه پررو)
نمی دونم چلا یه هو دلم گلفته فکر کنم دلم برای نفس تنگیده بسیار.
همین الآن از کتابامو خلیدم فلدا هم قلاله بلم مانتو بخلم.
از ذوق نمی دونم چی بنویسم.
لاستی بهزادی ممنون که اومدی آپیدی.
امسال منو و انسی و آیلی و فائزه و مژی تو یه کلاسیم با چند تا بچه خرخون .نگی بیچاره هم که با ما نیست.
همچنان دلم گلفته خوب شدنی هم نیس دارم اشک می ریزم تا سبک شم اما فایده نداله ،نفسم آخه کجایی؟؟؟؟
بیخیال باید مفاوم باشم تا آبان که دوباره میلیم شمال.آخه علوسی دخمل عممه.
اتفاقایی اوفتاده که همشونو برای نگی تعریفیدم.(روز اولی یه ساعت با هم حرفیدیم)با بهزاد وقت نشد زیاد بحرفم اما نوبت اونم میلسه شایدم تو یه پست خصوصی نوشتم و رمزشو به دوستام دادم.
یه کی پیدا نیس منو دلداری بده؟لفطا نصیحت نکنید جوک بگید دلم شاد شه .
دارم به یه متن فکر می کنم که داره دیوونم می کنه.تو وبلاگه یکی بود که یادم نیس:
(اگه در عین حال عاشق دو نفری دومی رو انتخاب کن
چون اگه واقعا عاشق اولی بودی به عشق دوم گرفتار نمی شدی)یه همچین چیزی بود .
فکر کنم یه ماه تموم باید فکر کنم تا به نتیجه بلسم اصلا بیخیال خودمونو عشق است.
دیگه نیدونم چی بنویسم .
دوستتون دالم زززززززززززییییییییییییییییییییااااااااااااااااااااااااااااااااااددددددددددددد
بوووووووووووووووووووووووووس
باااااااااااااااااااااااااااااااای
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 13
بازدید هفته : 48
بازدید ماه : 35
بازدید کل : 270945
تعداد مطالب : 407
تعداد نظرات : 1084
تعداد آنلاین : 1
** *** **
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
دفتر خاطرات
جوجو و
آدرس
jujuo.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.