ترسم از این است که منو تو یک شب در آغوش یک غریبه بی قرار هم باشیم....

سهلام

دلمان برای وب قبلیمان بسی تنگولیده

همچنین برای دوستانمان و....که از همه بیشتر دلم هوایش را کرده

این سحرم آخرش موفق نشد تو وبمون مطلب بذاره رفت یه وب زد

از سه شنبه امتحانای ترممون شروع میشه

شاید برگشتم بلاگفا

اگه لوکس بلاگ به این مسخره بازیاش ادامه بده حتما این کارو می کنم

یه سی دی بازی از پسر همسایمون گرفتم خیلی باحاله

خلاصه مشغولیم

خداکنه هانیه و شوهرش زودی بیان تهران

آخه بهترین دوستمه و الآن خیلی بش نیاز دارم

بیخیال

مژگان در آستانه اخراجه

آخه هفته پیش بود که یه پرتقال پرت کرد طرف معلم اونم وسط کلاس درس

این هفته ام برگه ی سوالات ترمو با چند تا از بچه ها کش رفتن از دفتر معلم بعد پرتش کردن پشت ساختمون مدرسه

سوالارو هم نگا نکردن

یکی نیس بگه پس.......داشتین برگه رو برداشتین؟

چهارشنبه مدیرمون دو ساعت زر زر کرد که سر جلسه چیکار کنید چیکار نکنید

آخه یکی نیس بگه پیر خرفت مگه ما بچه ایم که اینارو میگی؟

مدرسه خوش میگذره

سه شنبه بچه ها سه زنگو اس بازی کردن سر کلاس

میبینید چه مدرسه باحالی داریم؟

چهارشنبه هم منو و فائزه و نازی و محبوبه و آیلی و مرضیه  نامه بازی کردیم سرکلاس

به خاطر انشام(همون دلم برای کودکی هایم تنگ شده) کلی با معلمون بحث کردم

آخه شما بگید کجاش بد آموزی داشت؟

به دلایل امنیتی این جمله حذف شد.

شانس آواردم زنگ خورد وگرنه می خواست دو ساعت روی روان خاکستری من تاتی تاتی کنه.

دیگه همین.......

بای